پریاپریا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره

پریا خانم

شعر کودکانه " گاز "

  مجموعه: شعر و قصه کودکانه کی بود کی بود؟ یه لوله ی دراز بود تو اون پُر از گاز بود یه روز بوشو شنیدم ولی اونو ندیدم گفتم مامان این کیه بوی خطرناکیه! مامان اومد شیر گاز و ببنده دیدم داره می خنده بو ها، نه از لوله، نه از شیر بود فقط بوی پیاز داغ و سیر بود   شاعر: ناصر کشاورز ...
1 بهمن 1391

بــــاز آمــده زمــســــتان (شعر کودکانه)

              بــــاز آمــده زمــســــتان اين فصــل سردِ سرسخت زنـــــبـورك بيــــــچــــاره يـــخ زد روي بـــند رخــــت   گنجشـــك بــرخود لرزيـد تــا ننـــه ســرمــا را ديــــد دســت سرد زمــسـتـان تــــمــــام گلـــها را چید   بــــاغ از تـــرس زمستان چشمان سبـزش را بست بـــرفِ ســرد زمـــستان روي چشمانــش نشست   از سوز و ســــرماي برف گنجشــــك و بـاغ خوابيدند در خـــوابِ چشمــانشان هردو بـــهــــار را ديـــــدند   منبع:forum.soksok.co.ir   ...
3 دی 1391

شعر کودکانه زمستان

شعر کودکانه زمستان             زمستونه زمستونه فصل تگرگ و بارونه   هوا شده خیلی سرد روی زمین پر از برف   چه خوبه کودکستان وقتی میشه زمستان   کلاغ های سیاه رنگ بخاری های روشن   وقتی بارون میباره دلم میخواد دوباره   برم به کودکستان میان آن گلستان   ...
30 آبان 1391

شعر کودکانه برای شب یلدا

        یک شعر کودکانه زیبا برای شب یلدا برای بچه های سنین مهد کودک، پیش دبستانی و دبستان در این نوشته برای شما عزیزان آمده است.   سی ام آذره و یک شب زیبا یه شب بلند به اسم شب یلدا شب شب نشینی و شادی و خنده شبی که واسه ی همه خیلی بلنده همه ی اهل خونه خوشحال و خندون آجیل و شیرینی و میوه فراوون شب قصه گفتن و یاد قدیما قصه ی لحاف کهنه ی ننه سرما شب یلدا که سحر شد،فصل پاییز میره جای پاییز رو زمستون می گیره ننه سرما باز دوباره برمی گرده کوله بارش رو پر از سوغاتی...
29 آذر 1391

خروس تاج دار ( آموزش نقاشی )

      سلام به دوستان هنرمند و کوشا. امروز قصد دارم برای شما یک خروس تپل و زیبا را آموزش بدهم. پس اگر از موضوع این نقاشی خوشتان می آید با ما همراه شوید.     برای شروع کار و پیش طرح کافی است یک دایره در صفحه ای که می خواهید نقاشی کنید بکشید.       در قسمت بالای دایره که محل قرار گیری سر خروس است، یک دایره ی دیگر به عنوان چشم بکشید. همانند تصویر خطوط منحنی و ظریفی را برای نوک خروس تمرین کنید و بکشید. خروس تاج دار     در این مرحله دو قسمتی که به خروس زیبایی می دهد را می کشیم. ابتدا تاج او را که شبیه به تاج پادشاهی است بر سر او می گذاری...
27 آذر 1391

هوس های مورچه ای

          یک مورچه در پی جمع کردن دانه های جو از راهی می گذشت و نزدیک کندوی عسل رسید. از بوی عسل دهانش آب افتاد ولی کندو بر بالای سنگی قرار داشت و هر چه سعی کرد از دیواره سنگی بالا رود و به کندو برسد نشد. دست و پایش لیز می خورد و می افتاد.   هوس عسل او را به صدا درآورد و فریاد زد:«ای مردم، من عسل می خواهم، اگر یک جوانمرد پیدا شود و مرا به کندوی عسل برساند یک «جور» به او پاداش می دهم.»   یک مورچه بالدار در هوا پرواز می کرد. صدای مورچه را شنید و به او گفت:مبادا بروی ها... کندو خیلی خطر دارد!»   مورچه گفت:«بی خیالش باش، من می دانم که چه بای...
25 آذر 1391

قصه کودکانه ملخ طلایی

      روزی روزگاری در سرزمین ما،مرد باایمان و خوش اخلاقی زندگی می کرد که خیلی دوست داشت به دیگران کمک کند . او همیشه مواظب آدم های فقیر و بیچاره و معلول بود و برای کمک به آنها بسیار تلاش می کرد.مردم به خاطر خیرخواهی این مرد،به او عموخیرخواه می گفتند.او کشاورز بود و هر روز روی زمین کار می کرد و زحمت می کشید و موقعی که کارش تمام می شد، به یاری مستمندان می شتافت. یک روز عصر،وقتی تمام پول هایش را برای کمک به مردم فقیر خرج کرده بود و داشت به خانه برمی گشت،حیدر را دید. حیدر کارگربود وروی زمین های مردم کار می کرد و دستمزد ناچیزی می گرفت.   او مرد فقیری بود و چندین بچه ی قد و نیم قد داشت و به ز...
23 آذر 1391

خونه تکونی نی نی و داداشی

          مامان از صبح خیلی زحمت کشیده بود حالا بعد از ظهر شده بود و حسابی خوابش گرفته بود .اما نی نی و داداشی اصلا خوابشون نمی یومد. ولی به هر حال مامان می خواست هر سه نفر با هم بخوابن .اینجوری خیال مامان راحت تر بود . مامان شروع کرد به قصه گفتن.یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس ،هیچکس ،هیچکس، ...   چی شد ؟مثل اینکه مامان خوابش رفت .دیگه قصه ادامه نداشت.   نی نی هی تکون خورد و تکون خورد تا از تو بغل مامان بلند شد و رفت .داداشی هم یواشکی دنبال نی نی رفت .خدا به خیر کنه .حالا این دوتا می خواستن چکار کنن. دو ساعت گذشت. بعد مامان از خواب بیدار شد.از نی نی و داداشی توی ...
21 آذر 1391

قصه جالب بزغاله خجالتی

        توی یه گله بز ،یه بزغاله خجالتی بود که خیلی آروم و سر به زیر بود .وقتی همه بزغاله ها بازی و سر و صدا راه می انداختنداون فقط یه گوشه می ایستاد و نگاه می کرد. وقتی گله بزغاله ها به یه برکه ی آب می رسید،بزغاله های شاد و شیطون برای خوردن آب می دویدند سمت برکه و حسابی آب می خوردند و آب بازی می کردند . اما بزغاله ی خجالتی اینقدر صبر می کرد تا همه بزغاله ها از کنار برکه برن بعد خودش تنهایی بره آب بخوره .بعضی وقتا از بس دیر می کرد ،گله به سمت دهکده به راه می آفتاد و اون دیگه وقت آب خوردن رو از دست می داد .این جوری اون خیلی خودشو اذیت می کرد.     چوپون مهربون گله بارها و بارها به...
17 آذر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پریا خانم می باشد