پریاپریا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره

پریا خانم

چهارشنبه سوری

دو پسر :   بیا بریم کارت دارم کجا بیام چی کار داری می خوایم بریم یه جای خوب اونجا تو با کی کار داری پرنده ها:   تو گوش اون چی گفتی؟ به پا تو چاه نیوفتی     دو پسر:   زود باش بیا که دیره اینجا چقدر آشغاله اونا چیه تو دستت بیا، ببین، باحاله حالا باید قاطی کنیم این یکی رو با اون دوتا می خوای چی چی درست کنی؟ ترقه های پر صدا   بمب!وااااااااای     آتش نشان:   یه اتفاق دیگه افتاده تو این خونه خونه ی بعدی کجاست خدا خودش می دونه بچه های داناتر این چیزا رو می دونن این دوتا رو ببینین یعنی زن...
26 اسفند 1392

خونه تکونی نی نی و داداشی

  مجموعه: شعر و قصه کودکانه         مامان از صبح خیلی زحمت کشیده بود حالا بعد از ظهر شده بود و حسابی خوابش گرفته بود .اما نی نی و داداشی اصلا خوابشون نمی یومد. ولی به هر حال مامان می خواست هر سه نفر با هم بخوابن .اینجوری خیال مامان راحت تر بود . مامان شروع کرد به قصه گفتن.یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس ،هیچکس ،هیچکس، ...   چی شد ؟مثل اینکه مامان خوابش رفت .دیگه قصه ادامه نداشت.   نی نی هی تکون خورد و تکون خورد تا از تو بغل مامان بلند شد و رفت .داداشی هم یواشکی دنبال نی نی رفت .خدا به خیر کنه .حالا این دوتا می خواستن چکار کنن. دو ساعت گذشت. بعد مامان از خو...
18 اسفند 1392

شعر کودکانه آقای رفتگر

شعر کودکانه آقای رفتگر مجموعه: شعر و قصه کودکانه   رفتگر من آقای رفتگرم زباله هارو می برم هرشب میام درِخونه ها سراغ اون زباله ها که ریخته توی کیسه ها کیسه هارو برمی دارم داخل ماشین میذارم اگه زباله جمع نشه باعث بیماری می شه یادت باشه شعارما: شهرما خانه ی ما   منبع: جام نیوز    ...
3 اسفند 1392

خرگوش دم دراز و روباه حیله گر

خرگوش دم دراز و روباه حیله گر مجموعه: شعر و قصه کودکانه   در روزگاران قدیم خرگوشی زندگی می کرد که دم دراز و گوش های کوچکی داشت؛ یعنی همه ی خرگوش ها این شکلی بودند. اما این خرگوش با یک روباه حیله گر دوست شده بود. هر چه قدر همه می گفتند دوستی خرگوش و روباه درست نیست، خرگوش به حرف آن ها گوش نمی داد. چون با روباه بازی می کرد و بسیار شاد بود. روزی از روزها روباه پیش خرگوش آمد و گفت: امروز می آیی برویم ماهیگیری؟ خرگوش گفت: چه طوری برویم ماهیگیری؟ وقتی نه قلاب داریم و نه طعمه؟! روباه گفت: کاری ندارد! با هم کنار ساحل می نشینیم. آن وقت تو دم درازت را درون اب بینداز. هر وقت سر و کله ی ماهی برای گاز گرفتن پیدا شد...
3 اسفند 1392

شعر کودکانه برای شب یلدا

  مجموعه: شعر و قصه کودکانه   یک شعر کودکانه زیبا برای شب یلدا برای بچه های سنین مهد کودک، پیش دبستانی و دبستان در این نوشته برای شما عزیزان آمده است.    سی ام آذره و یک  شب زیبا یه  شب بلند به اسم شب یلدا شب شب نشینی و شادی و خنده شبی که واسه ی همه خیلی بلنده همه ی اهل خونه خوشحال و خندون آجیل و شیرینی و میوه  فراوون شب قصه گفتن و یاد قدیما قصه ی لحاف کهنه ی ننه سرما شب یلدا که سحر شد،فصل پاییز میره جای پاییز رو زمستون می گیره ننه سرما باز دوباره برمی گرده کوله بارش رو پر از سوغاتی کرده   شاعر: خانم مهری طهماسبی دهکردی م...
12 دی 1392

باز آمده زمستان

  مجموعه: شعر و قصه کودکانه               بــــاز آمــده زمــســــتان              اين فصــل سردِ سرسخت زنـــــبـورك بيــــــچــــاره               يـــخ زد روي بـــند رخــــت   گنجشـــك بــرخود لرزيـد              تــا ننـــه ســرمــا را ديــــد دســت سرد زمــسـتـان              تــــمــــام ...
1 دی 1392

داستان زیبای رقیه کوچولو

  مجموعه: شعر و قصه کودکانه   در واقعه کربلا دختر امام حسین (ع) رقیه (ع) سه سال داشت. امام حسین دختر سه ساله خود را خیلی دوست داشتند. رقیه کوچولو هم پدر را خیلی دوست داشت لحظه آخر که امام (ع) داشتند می رفتند به میدان جنگ رقیه (ع) را روی پای خود نشاندند و برسر و موی او دست کشیدند و او را برای آخرین بار بوسیدند و با او وداع کردند. وقتی امام به شهادت رسیدند خاندان امام را به اسارت بردند، حضرت رقیه خیلی از دوری امام بی تاب بودند و گریه می کردند. صدای گریه رقیه کوچولو به گوش یزیدیان رسید و آنها برای اینکه صدای رقیه (ع) را قطع کنند سر امام حسین (ع) را برایش بردند زمانی که حضرت رقیه سر مبارک امام را در آغوش گرفتند و بوسی...
1 آذر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پریا خانم می باشد